گوشت آدم، غذای جدید کامبوجیه‏ای‏ها

وجود نداشتن قانونی در رابطه با آدم خواری باعث شد تا 2 مرد کامبوجیه‏ای که گوشت بدن چندین فرد را خورده بودند، از زندان آزاد شوند.

این افراد که در قسمت مرده سوزی کامبوجیه کار می‏کردند، پس از خوردن انگشتان دست و پای مردگان سوخته شده، دستگیر شده بودند.

همسایگان این دو مرد به پلیس منطقه خود هشدار داده‏اند که در صورت نبود جنازه به اندازه کافی، احتمال دارد که مردان خطرناک برای خوردن گوشت انسان به آنها حمله کنند.

در عین حال پلیس کامبوجیه هنوز هیچ قانونی را برای مبارزه با آدم‏خوارها به تصویب نرسانده است.

شعر تازه اى از اخوان ثالث

دیروز سال مرگ شاعر خراسانى اخوان ثالث بود و هیچ چیز شیرین از آن نیست که در روزى یادآور لب فرو بستن شاعر، شعرى تازه از شاعر زمستان بخوانیم، شعر تازه اخوان که تاکنون منتشر نشده را خبرگزارى میراث فرهنگ منتشر کرده است و پسر اخوان این شعر را که در بهار سال ۵۷ سروده شده از میان نوشته هاى پدر جسته است.
شعرى با عنوان باز هم باران.
باز هم باران
باز هم آن روز ها و شب هایى که همرنگند
روز هیچ از روز پیدا نى
و شب از شب نگسلد گویى
آه.... گویا باز هم باید
هفته اى را رفته پندارم
هفته اى زرین
از شبانروزان فروردین
غرق خواهد گشت در بیهودگى شاید
بس که باران شبانروزى
آید و آید
و دریچه روزنى زین سقف ماتم فام نگشاید
* * *
باز هم آن روز و شب هایى که تاریکند
روز همچون شب چراغ رنگ ها خاموش
همچنان رنگ چراغان، مات
باز گویى تا پسین واپسین ایام
همچنان در گریه خواهد بود
این سیاه، این سقف ماتم، بام بى اندام
•••
باز باران، باز هم باران
چون پریر و دوش و دى، امروز
باز بارانى که ساعت هاست مى بارد
زین سیاه ساکت دلگیر
قطره ها پیوسته همچون حلقه زنجیر
باز آن ساعات پى در پى نشستن، وز پس شیشه
اشک ریزان خدا را دیدن و دیدن
گوش دادن، غرق اندیشه
از مدام ناودان ها ضجه شب را.
و گشودن گاه با ترجیع تصنیفى
بسته لب را
و نیاوردن به خاطر هیچ مطلب را.
•••
محرم غمگینم، اى شیطان شعر، اى نازنین همزاد
باز در این تیرگى ها از تو خوشنودم
با شگفتى هاى هستى _ این کهن بازیچه بیهودگی_ امشب
از تو خوشنودم که بازم پاره اى بر آفرینش زهر خنداندى
از تو نیز اى باده خرسندم
سرد نوشاندى مرا و گرم پوشاندى.
و سپاست مى گزارم، اى فراخاى خیال امشب
کاندرین باران بى پایان
همچنان بى انقطاع آیان
با سکوت سرد من دمساز
همعنانم تا دیار نا کجا راندى
و رسیلم بودى و ترجیع شیواى خموشى را
در حزین ساز من،
سوى چشم انداز روحم، باغ تنهایى
راندى و آنکه مرا خواندى
به تماشاى تماشایى
ور نه امشب، باز هم باران
زندگى را زهر من مى کرد.
ور نه کس جز بى کسى آیا
با سکوت من سخن مى کرد؟